محل تبلیغات شما
سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را

بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را

آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را

مجنون تر از بیدند و می لرزند بی لیلا
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را

این افتخار است ای پلنگ ماده! بی خود نیست
روی بلندی می بری نعش شکارت را

هرجا که بنشینی نسیمی نامه بر دارم
اندازه ى یک غصه خالی کن کنارت را

جا می گذاری مادیان ها را و می تازی
گاهی فقط از دورها خط غبارت را ….

تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را

مهدى فرجى

دلم پر می‌کشه واسه این‌که یه‌بار دیگه ببینمش ....

سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را ...

بـــهـــــانــهـــ ....

تو ,ی ,بی ,ها ,تشنه ,یک ,گیرد قرارت ,تشنه ی ,و می ,می گیرد ,سوزِ دلی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات و تحلیل وقایع فوتبال ایران تحصیل در خارج از کشور